اندر ماجرای روزگار دادفران (12)
آموخته ها و اندوخته های یک دادفر
اندر ماجرای روزگار دادفران (12)
علی صابری
پیشکش به همکار همراهم مهدی شیرخانی .
1- اندیشمند که جای خود، حتی اگر اندیش ناک هم که باشی گاه با خود می اندیشی که نهاد وکالت دادگستری را که من دادفری می نامم چگونه باید تقویت کرد؟ برخورد درست با دادرسان چیست؟ آیا باید نفع آنی را چسبید و از اصول فاصله گرفت؟ برای نمونه اگر دادرس با دادفر طرفت برخوردی غیراخلاقی کند یا حرفی غیرقانونی بزند باید در دل خوشحال باشی؟! یا نه ، انسانی نیست خوشحالی نکنی اما سکوت کنی و بگویی به من که ربطی ندارد. اما اگر لحظه اندیش نباشی می دانی که این چرخ می گردد و نوبت تو هم می رسد. با دادفر طرفت دشمنی که ندارید. همکار هستید. البته این رویه را کمتر دیده ام که ما همکاران خود را به واقع پیوسته ببینیم. می بینیم که همکاران دادفر در نشست دادرسی به هم می تازند، بیرون که می آیند خیلی خوب رفتار که باشند احوالپرسی می کنند و گاه پوزش از یکدیگر. همکارم محمدرضا بوذری از برخوردهای محمد بزرگ پناه در شعبه 109 دادگاه نخستین و 18 دادگاه تجدیدنظر همان پرونده که در چگونگی عملکرد دادگاه در دعوی جلب ثالث آورده ام خاطراتی دارد که اگر اعتماد کاملم به بوذری نبود هرگز باور نمی کردم بزرگ پناهِ در بیرون خوش رفتار برای ژست پیش موکلش چنین و چنان کند. شوربختانه بیشتر دادفران ضرب المثلی دارند که هنگامی که دادخواهشان (موکل) حضور دارد باید تاخت و تاز گفتاری کنند تا نشان دهند دادفر خوبی هستند. در برابر همکار دادفرشان که همیشه می تازند. اگر زورشان رسید به دادرسی نیز انگشت نمایی می کنند. اگر نشد همه داد و فریاد بر سر طرف کشیده می شود و دادفر او. آری، تاخت و تاز شفاهی ملاک کار درستی وکیل.
2- اما بزرگترها اینگونه به ما نیاموختند. به نظرم در پرونده گوشت های آلوده بود که در دادگاه که شاید محمود عباسی دادرس آن هنگام بود با غلامعلی ریاحی به چالش می رسند. دکتر محمدرضا احمدی که به حق، دادفری نمونه است و از او کمتر یاد شده و تکلیف خود می دانم جاهای دیگر از ایشان بیشتر بنویسم با وجودی که در برابر ریاحی قرار داشته دادفری را یک صنف می داند و به کمک همکارش می رود. دعوی سرجایش، حمایت صنفی امر دیگری است. کاش این نمونه ها گرد می آمد. به جوانترها آموزش داده می شد و در این بحران هویت وکالتی راه درست نشان داده می شد. این همه نام کمیسیون در کانون وکلا نیم گامی هم برداشته نمی شود البته که همچنان امیدوارم.
3- خاطره من به روز 6 مرداد امسال برمی گردد. همان پرونده ی کسر مبیع و مواد 355، 384 و 385 قانون مدنی . چیستی پرونده در ستون خود آمده اما درباره ی آنچه به دادفری مربوط است باید گفت که دادفر خوانده وکیل مدنی خوانده را که پدرش نیز بود به نشست آورده، دادرس نام خانوادگی خوانده را برد و وکیل مدنی که پدر خوانده نیز بود با این اندیشه که حق دارد در جلسه بنشیند و خطاب هم قرار گیرد و نام کوچک او نیز برده نشده که بگوید او پدر است و فرزندش حضور ندارد اعلام حضور کرد. به دادرس تذکر دادیم که ایشان خوانده نیستند وکیل مدنی هستند و شوربختانه دادرس برآشفت و با اندکی بی ادبی امر به خروج فرد داد. این در حالی بود که دادگاه علنی است. او می توانست بنشیند و تنها سمت نداشت که سخن بگوید. شگفت که دادفرش هیچ نگفت و حتی خواست که زودتر بیرون رود و من که تصمیم داشتم سکوت نکنم و از حضور فرد حمایت کنم کاسه داغ تر از آش شدم. اما دست کم بر خود فرض دانستم این رفتار حاکمانه و غیرقانونی دادرس را تاب نیاورم و اینجا بنویسم تا تمرین عملی باشد برای آنکه از گفته و رفتار غیرقانونی دادرسان حمایت نکنیم حتی اگر به ظاهر به نفعمان باشد. این نفع آنی است.
4- در نشست دادرسی وکالتنامه واسطه یا همان وکالت مدنی را خواستیم و ایراد کردیم که نبودش موجب نبود سمت دادفر دادگستری است. دادرس بی اعتنا و بی توجه از دادفر خوانده خواست اگر وکالتنامه همراهش است آن را نشان دهد. او بیرون رفت و از وکیل مدنی گرفت و آورد. پایان نشست پیوست پرونده هم نشد. برای دیدن برخورد دوگانه همین شعبه و نبود وکالتنامه مدنی دادنامه ای را می آورم. خودتان بخوانید و داوری کنید. همکارم سید فرهاد هوشیار حسینی با من مشورت کرد و گفتم دادنامه درست است. به اصل برخورد همسان با طرفین اشاره کردم و گفتم که دادگاه نمی توانست به وکیل خواهان اخطار کند. وکالتنامه واسطه را بیاورد و مثال زدم که اگر دادفر خوانده بودی و بدون وکالتنامه واسطه به نشست دادرسی می رفتی دادگاه می بایست تو را بدون سمت می دانست و راه نمی داد. پس اصل برخورد یکسان با دو طرف می گوید که دادنامه درست است. شگفت که در همین شعبه دادرس بی اعتنا به این قاعده شکلی دادفر را راه داد و حتی به ایراد ما نیز سرسری نگریست. البته این موضوع دگری است. اصل مطلب همانی بود که در بندهای پیش نگاشتم. ما دادفران خود را در بند پیوستگی نهادی نمی دانیم. نفع آنی را می بینیم و تاخت و تاز به همکارمان را. اگر موجب شادی مان نباشد دست کم سکوت می کنیم و اوضاع وکالت می شود همین که هست و بی گمان اگر بدتر نشود بهتر نخواهد شد. نگاه کارآموزان تازه به این نهاد را در بحث های هفتگی دفترم نیز می بینم . موجی از پول سواری و پول خواهی راه افتاده و هیچ کس در بند مبنا و نگاه حرفه ای و نهاد وکالت نیست. آنچه البته به جایی نرسد فریاد است.
دکتر علی صابری
2310 بازدید
1397/05/24
0 نظر
دیدگاه کاربران
;
;